محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

مجتبی ومحمد رضا ومهدیار خوشگل های مامان

مجتبی سر کار میرود

سلام  چند روز بود مجتبی خیلی اذیت میکرد  وهر چی بهش میگفتم کلاس برات بنویسم میگفت نه البته اسکیت میره ولی میگفت زمستون رفتم تابستون نمیخوام میگفتم تلویزیون نگاه کن یه مدت نگاه میکرد وخوشحال بود  ولی همین که برنامه مورد علاقه اش تموم میشد میگفت حالا چکار کنم حوصله ام سر رفت بعضی موقع هم بزن بزن با داداشها همش دور خودش میچرخید  واقعاخسته شده بودم میگفتم کتا ب بخون البته کتاب هم میخوند  بعدش میگفت حالا چکار کنم خلاصه شده بود کار ما که به اقا مجتبی بگیم چکار کنه تا اینکه با بای مجتبی دیروز یه پیشنهاد جالب داد اینکه مجتبی بره سرکار تو شرکت باباش فعلا که همه خوشحالیم از همه مهتر خودشه که خیلی خوشحاله...
20 تير 1391

وقتی خانه مورد هجوم قرار میگیرد

دیروز ظهر مدت ده دقیقه خوابیدم حدس بزنید وقتی بیدار شدم با چه صحنه ای روبرو شدم بچه ها خونه را زیرو رو کرده بودند اولش مات بعدش هم گیج بعدش هم جیغ بنفش تمام بالش ها مبل وسط والبته مجتبی پشت صحنه بود ونقش اصلی هم خودش بود  چاره ای نداشتم جز این که دوربین وبردارم وچند تا عکس بگیرم ...
18 تير 1391

بدون عنوان

مجتبی در دانشگاه الزهرا وقتی که من دانشجو بودم وتوسط دوستان وخانمی که خیلی به من محبت کرد ودر دانشگاه الزهرا مشغول بود واقعا دستشو میبوسم وهر کجا هست شاد وسلامت باشه ...
16 تير 1391